یه خبر غیر منتظره
مرداد ماه بود نمی دونم چقدر دلهره داشتم ناراحتی دوری از رها هم که دیگه خیلی بهم فشار آورده بود سعید پیشنهاد داد با مامانم اینا بریم مسافرت شاید حالم بهتر بشه ولی نه مثل اینکه با این چیزا حالم بهتر نمیشد سعید پیشنهاد رفتن به دکتر رو داد , رفتیم اونجا بود که سعید به دکتر پیشنهاد کرد که یه چکاپ کامل برام بنویسه دکتر هم نوشت . جواب سه روز بعد آماده میشد ......
وووووووووووواااااااااااااااااااااااااای ی ی ی ی
خدای من نی نی دومم تو راه بود حتی فکر بهش هم سخت بود البته من خودم موافق دو بچه هستم ولی نه به این سرعت دوست داشتم رها پنج شش ساله میشد بعد
ولی ولی خدا خودش میدونه و تقدیر و سرنوشت همه دست خداست پس ما هم راضی به رضای خدا شدیم .
تو این نه ماه خدای من چه فکرهای باطلی که تو سرم نیاومد
- با دو تابچه قد و نیم قد چطوری سر کار برم و...
رها تو ده و نیم ماهگی بود که راه افتاد خودش هم میگفت تا تی تا تی
چقدر لحظه های شیرینیه وقتی فرزند آدم میخواد برای راه رفتن تلاش کنه
ما هم کلی تشویقش میکردیم و رها هم که عاشق تشویق ما بود با اون دستای کوچولوش شادی خودشو ابراز میکرد .
عزیزم خیلی زیبا راه میری