رها رها ، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 28 روز سن داره
آوا آوا ، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 29 روز سن داره

دختران نازم رها و آوا

گذران روزهای سخت

1392/8/13 13:27
نویسنده : آزاده
218 بازدید
اشتراک گذاری

روزهای سختی رو داشتم پشت سر میزاشتم بچه کوچیک ، بارداری مجدد ، کار بیرون ، کار خونه و...

کلی داشت بهم فشار می اور. ولی من کما کان مثل کوه استوار بودم و به تلاشم ادامه میدادم . الان که به اون روزها فکر میکنم  میبینم چه جونی داشتم من ولی واقعا خدا خیلی بهم کمک کرد و لذت داشتن فرزند (رها ) تمام خستگیها مو آرامش میبخشید .

این رو هم بگم که رها جون شما هم که ماشااله اینقد شیطون بودی که منو کلی با راه رفتنات خسته میکردی فکر کنم اگه یه کیلومتر شمار بهت وصل بود روزی 100 کیلو متر راه میرفتی و اگه از سوالات کتاب مینوشتم  تیراژش بالا بود القصه این هم گذشت و شما بزرگ و بزرگتر میشدی.

روزها میگذشت به بهمن ماه رسیدیم و من داشتم از سر کار برمیگشتم که توی راه برام اتفاق بدی افتاد , یه موتوری بدجنس از پشت به هوای دزدیدن کیفم من رو به زمین پرتاب کردو دیگه نتونستم تکون بخورم .

همونجا چند نفر بهم کمک کردن و به اداره خبر دادیم که یکی بیاد برای کمک که خوشبختانه بچه ها اومدن ( اصغر پور , مریم و راحله ) که سوار ماشین شدیم و رفتیم بیمارستان و دکتر گفت که باید عکس بندازیم که من امتناع کردم و بچه ها با امتناع کردن من متوجه شدن که من باردارم . من هم , هم درد داشتم و هم از قیافه های بچه ها خندم گرفته بود .

فکرشو بکنید دست شکسته نمیشه هم کاری کرد دکتر هم به من اصرا که با لباسهای مخصوص موردی نداره عکس بندازی اما من بخاطر سلامتی دختر عزیزم زیر بار نرفتم و عکس نگرفتم .

و دستم همونطوری کج و ماوج جوش خورد و هنوز هم دردش رو میکشم . که به سلامتی دخترم می ارزه . 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)