رها رها ، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 15 روز سن داره
آوا آوا ، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 16 روز سن داره

دختران نازم رها و آوا

شیطنت های کودکانه

چند وقتی هست که میخوام براتون از شیطنت ها و بازیگوشی هاتون بنویسم ولی فرصت نمکنم ولی امروز ..... - البته بگم رها جون دیگه خانوم شده و با خواهرش خوب بازی میکنه اما بعضی وقتها بالاخره بچگی و هزار تا درد سر آوا جون هم که نگو خیلی شیطون شده و میخواد حرف , حرف خودش باشه هر چی هم بهش اخم میکنم تازه اون به من میگه چشام و نگا ........و وقتی هم که من میزنم الکی زیر گریه با اون لبای خوشگلش میگه نه عزیز دلم گیه نکن و کلی منو مورد لطفش قرار میده و با بوسه های خوشمزش لذت مادری رو در من صد چندان میکنه خدایا  ممنونم از این همه لطف ؛ لطف مادر بودن - فرزند سالم داشتن خدایا زبونم از قدرت سپاس تو یگانه قاصر است .   ...
29 ارديبهشت 1393

یه گردش کوتاه

5 شنبه 11/02/1393 بود که تصمیم گرفتم با رها جون برم نمایشگاه کتاب تا رها جون هم با حال و هوای کتاب کودک و اسباب بازی ها بیشتر آشنا بشه . موقع رفتن دیدم آوا جون با اون چشمای شیطونش منو نگاه میکنه و میگه هورااااااااااااااا دردر من هم که از شور و شعف اون لذت بردم تصمیمم رو عو ض کردم  ( چون واقعا" مواظبت از بچه ها تو نمایشگاه خیلی مشکله ) خلاصه تصمیم گرفتم  و با دخملیا بریم  هفت حوض  و اونجا بهشون خیلی خوش گذشت و کلی بازی کردن همونجا هم غذا خوردیم و برگشتیم پارک  نزدیک خونمون تا بچه ها تفریح شون رو کامل کنن   اینجا هم آوای شیطون دید دارم از رها عکس میگیریم گفت نکنه عقب بمونم پرید وسط عکس نزدیک ب...
17 ارديبهشت 1393

جملات زیبایی از رها جون و آوا جون

سلام عزیزای دلم الان که این پست رو براتون میزارم 08/02/1393 هستش و من توی اداره هستم مشغول کار  که یاد حرف های بامزه شما افتادم . آوایی که هنوزم با  کلی تمرین و تکرار به  نوشابه  میگی نومانه و کلی کلمات قصار دیگه که جاش توی این وبلاگ نیست و عمو مجیدت هم با شنیدن این کلمه از زبان شما گل از گلش میشکفه و با اون خنده هاش خونه رو میزاره روی سرش و مامان کشور هم که هر چی بهش میگه مجید یواش گوشش بدهکار نیست . و البته رها جون هم بهش میگه عمومجید ملیح بخند زشته .  فقط خوشم میاد میدونی کلمات رو کجا بکار ببری و با  اخم من هم که اصلا" کاری نداری . ورحالا رها جون که این روزا خیلی با نمک و بامزه شده و کلی حر...
8 ارديبهشت 1393

عید 93

سال نو مبارک .امسال فکر میکردم که چون شما دو تا وروجک بزرگ شدید شاید عید نسبتا" راحتی باشه که البته اگه از حق نگذریم بد نبود ولی شما به قول رها جون (دوقلوها ) شیطنت های خودتون رو داشتید . چند تا از عکسه ی یادگاری مسافرت هامون براتون میذارم .  البته از برج میلاد هم بازدید کردیم که که هم به ما و هم به بچه ها خیلی خوش گذشت . - اینجا شهمیرزاد سمنان که همراه با نیلوفر جون و امین جون اومدیم برای هوا خوری        - من نمی دونم آوا جون چرا وقتی میگم ١ ٢ ٣ این زبون خوشگلشو میاره بیرون     - برج میلاد هم که معرف همه هست که ما ٠٩/٠١/١٣٩٣ رفتیم برای بازدید . رها و آوا جون کل...
23 فروردين 1393

عید 93

سلام عزیزای مامان بالاخره عید 93 از راه رسید و ما در حال تمیز و مرتب کردن خونه بودیم البته امسال عید به خاطر مشغله شدید بابا سعید عمو مجید خیلی بهم کمک کرد که جا داره از عمو جون تشکر کنم . سال تحویل امسال ساعت 20:27 دقیقه بود و من و شما و آوا و با باجون دور هفت سین 93 کنار هم بودیم البته هفت سین امسال بخاطر شیطنت شما دو تا وروجک توی ویترین چیده شد  . ولی اینطوری هم در جای خود جالب بود . امیدوارم که همه سال خوبی داشته باشن . این اولی یه عکس از سفره هفت سینمونه      این هم یه روبوسی از نوع خواهرانه برای عرض تبریک سال نو       این هم یه عکس یادگاری از پدر و دختران ...
19 فروردين 1393

فرا رسیدن چهارشنبه سوری و عید

سلام عزیزای دلم کم کم داریم به سال 93 نزدیک میشیم روزهای خوب و زیبایی رو داریم پشت سر میزاریم . رها جون شما این روزا وقتی میریم خونه مامان جمیله اینا به من میگی مامان جون میشه من اینجا بمونه فرق نداره که اینجا اونجا نداره که اون دستای کوچولوتم لوله میکنی و اینقدر بامزه میشی . مامانی هم میگه آزی جان بذار بمونه دلتنگی کرد بیا ببرش . عزیزم 12 هم اسفند بود که رفتم بهارو برای شما و آوا جون لباس خریدم و بعدش هم رفتنم هفت حوض و براتون کفش و خلاصه کلی وسیله خریدم که شما دو تا وروجک با دیدن لباس ها کلی خوشحال شدید و با لباس های نوتون کلی قر میدادید. امروز هم که دارم این پست رو براتون میذارم چهار شنبه سوری و بهتون قول دادم که ببرمتون بیر...
28 اسفند 1392

24/11/92 و امامزاده صالح

پنجشنبه ٢٤/١١/92 بود که من و بابا سعید تصمیم گرفتیم بریم  تجریش و  از اون طرف هم به امامزاده صالح برای زیارت بریم که شما دو تا وروجک رو همبا خودمون بردیم . اولین باری بود که شما دو تارو با هم بیرون میبردیم . کلی شیطونی کردید البته این رو هم بگم چون ماشین شمارش زوج بود مجبور شدیم با مترو بریم که البته شما دو تا خواهر عاشق مترو بازی  هستید و توی مترو کلی کیف کرده بودید .   اینجا بدو ورود ما به صحن امامزاده صالحه         اینجا هم رها جون با کلی عشق خواهرشو بغل کرده که با هم عکس بندازن و اوج دوست داشتن شو نشون بده   اینجا هم  که رها جون مواظب خواهر کوچیکشه...
11 اسفند 1392

این روزهای رها و آوا

عزیزان من این روزها دیگه دارید خیلی شیطنت میکنید هر دو تا تون یه اسباب بازی و میخواهید و سر همون با هم دعواتون میشه و من باید با یه ترفند هر دو تا تون رو رازی نگه دارم که خیل یکار سختیه ولی رها جون این روزا شما خیلی عاقل تر شدی و کمتر با آوا دعوا میکنی اما آوا ااااااااااااااااااااا واقعا " آواااااااااااااااااا  میخواد با داد و بیداد کارشو پیش ببره که من سعی میکنم این اجازرو بهش ندم . ولی در کل خیلی ر زهای زیبا و در عین حال سختیه و داشتن فرزند بسیار لذت بخشه .  
11 اسفند 1392

مهمونی خاله عاطفه

  سلام عزیزان من خدا رو شکر کم کم دارید بزرگ میشید یه ذره از اذیت های شبانه تان کم شده البته اینکه شبها که میخوابید اینقد  آروم بنظر میاید  که آدم دلش میخواد بخوردتون . یک روز قبل از تولد رها جون خانواده عمو محمد رضا برای عاطی جون شب چله ای آوردن و همگی رفتیم خونه مامام جمیل اینا خیلی بهمون خوش گذشت البته بگم شما دو تا وروجک کلی شلوغ کردید و به هدیه هایی که آورده بودند ذوق میکردید و دوست داشتید خودتون هدیه هارو به خاله عاطی بدبد مخصوصا رها جون که همیشه از هدیه گرفتن و دادن لذت میبره .  اینجا هم بدو ورود ما به خونه مامان جمیله اینا هستش . و البته انواع و اقسام فیگورها که رها جون به آوا جون یاد میداد اما آوا جون کا ...
29 بهمن 1392