مهمونی خاله عاطفه
سلام عزیزان من
خدا رو شکر کم کم دارید بزرگ میشید یه ذره از اذیت های شبانه تان کم شده البته اینکه شبها که میخوابید اینقد آروم بنظر میاید که آدم دلش میخواد بخوردتون . یک روز قبل از تولد رها جون خانواده عمو محمد رضا برای عاطی جون شب چله ای آوردن و همگی رفتیم خونه مامام جمیل اینا خیلی بهمون خوش گذشت البته بگم شما دو تا وروجک کلی شلوغ کردید و به هدیه هایی که آورده بودند ذوق میکردید و دوست داشتید خودتون هدیه هارو به خاله عاطی بدبد مخصوصا رها جون که همیشه از هدیه گرفتن و دادن لذت میبره .
اینجا هم بدو ورود ما به خونه مامان جمیله اینا هستش .
و البته انواع و اقسام فیگورها که رها جون به آوا جون یاد میداد اما آوا جون کا خودشو میکرد
اینجا هم ناراحتی رها جون از حرف گوش ندادن آوا که البته به دعوا هم ختم شد .
اینجا دیگه رها تصمیم گرفت که تنهایی عکس بگیره و انگار نه انگار که قبل از این یه دعوای مفصل کرده .
این هم دو تا عکس از مامان آزی و نی نی ا
اینجا هم که رها جون میخواد یه عکس با خواهرش بندازه البته که آوا خانوم امتناع میکنه
اینجا هم مثلا رها جون آوا رو قایم کرده تا دایی امین نخوردش
این هم نمای از دو خواهر مهربان
این هم رها با هندوانه تزئین شده توسط مامان محمد رضا جون .