فرا رسیدن چهارشنبه سوری و عید
سلام عزیزای دلم کم کم داریم به سال 93 نزدیک میشیم روزهای خوب و زیبایی رو داریم پشت سر میزاریم .
رها جون شما این روزا وقتی میریم خونه مامان جمیله اینا به من میگی مامان جون میشه من اینجا بمونه
فرق نداره که اینجا اونجا نداره که اون دستای کوچولوتم لوله میکنی و اینقدر بامزه میشی . مامانی هم میگه
آزی جان بذار بمونه دلتنگی کرد بیا ببرش .
عزیزم 12 هم اسفند بود که رفتم بهارو برای شما و آوا جون لباس خریدم و بعدش هم رفتنم هفت حوض و
براتون کفش و خلاصه کلی وسیله خریدم که شما دو تا وروجک با دیدن لباس ها کلی خوشحال شدید و با
لباس های نوتون کلی قر میدادید.
امروز هم که دارم این پست رو براتون میذارم چهار شنبه سوری و بهتون قول دادم که ببرمتون بیرون به قول
خودتون ترقه بازی . بابا سعید هم زحمت کشیده و براتون وسایل چهارشنبه سوری محیا کرده .
رها جون و آوا جون کلی کیف کرده بودن و بهشون خوش گذشت البته به مامان بچه ها هم همینطور .
راستی عمومجید رفت و مهشید و خاله آزاده رو هم آورد و دور هم بودیم .