یه گردش کوتاه
5 شنبه 11/02/1393 بود که تصمیم گرفتم با رها جون برم نمایشگاه کتاب تا رها جون هم با حال و هوای کتاب کودک و اسباب بازی ها بیشتر آشنا بشه . موقع رفتن دیدم آوا جون با اون چشمای شیطونش منو نگاه میکنه و میگه هورااااااااااااااا دردر من هم که از شور و شعف اون لذت بردم تصمیمم رو عو ض کردم ( چون واقعا" مواظبت از بچه ها تو نمایشگاه خیلی مشکله ) خلاصه تصمیم گرفتم و با دخملیا بریم هفت حوض و اونجا بهشون خیلی خوش گذشت و کلی بازی کردن همونجا هم غذا خوردیم و برگشتیم پارک نزدیک خونمون تا بچه ها تفریح شون رو کامل کنن اینجا هم آوای شیطون دید دارم از رها عکس میگیریم گفت نکنه عقب بمونم پرید وسط عکس نزدیک ب...
نویسنده :
آزاده
15:24